گاه و بیگاه نسیم و تن خوش بوی شما
رگ و چاقوی من و باعثش ابروی شما
حکم پیشانی ام این بود مسافر باشم
توی داستان خدا قسمت آخر باشم
من شکسته م بنشین باز تبر لازم نیست
سوی این دهکده شوم کسی عازم نیست
آنقدر داغ به دل ، کوره ی آتش شده ام
رو به اعدام خودم جوخه ی آتش شده ام
بی تو در کوچه ی بارانی شب می پلکم
همنوا با قطرات ، بغض شدم می ترکم
ای تو تنها که در این قحطی آدم با من
کاش، چند قدم همراه شی کم کم با من
عطر پاکی و شکوفایی مریم با تو
بغض آسمان و دلتنگیه نم نم با من...
قصه های عشق وشور و مستی با تو
بعد از این مرثیه شغاد و رستم با من
به سرم زد یکمی به "من" خیانت بکنم
دلک غمزه را شبی امامت بکنم
به سرم زد مدتی را با خودم لج بکنم
که مسیر را روستای خودم کج بکنم
اینهمه زخم زبان تیرخلاصم کرده است
فکرهای تلخ و ممتد کم حواسم کرده است
فکر نفرین که... نه ... سوزاندمشان
شعرهایی که "تو" دارد همه زیر و بمشان
بمشان؟! ... بم منم، زیر و بمم زلزله شد
و سکوت توی مغزم ناگهان هلهله شد
ده به هم ریخت همه جا ولوله شد
ناگهان تیرِ غمی پرشکن چلچله شد
خاک و خون ، گرد و غبارِ شعر من
شده نابود همه ایل و تبارِ شعر من
فصل بارانی این زندگی ام زرد شده
چشم تو باعث افتادن این مرد شده
دست مرگ آمده انگار مرا می خواند
وقتی دستانِ تو آغوشِ مرا می راند
( دلخون )
نظرات شما عزیزان:
tipo 
ساعت23:11---23 خرداد 1393